سجدۀ بندگيم در خم ابروی تو بود
کوکوی فاختگان اين سخنم داد بياد
که نمود چمن از قامت دلجوی تو بود
گشت روشن که جنونتازی مجنون حزين
در بيابان به سراغ رم آهوی تو بود
دلبران بود به دام سر زلف تو اسير
نافه ی مشک ختن شمه يی از بوی تو بود
چه اثرها که به دوران تو نامد به ظهور
سرمه ی خوش نگهان خاک سر کوی تو بود
بود آيينه ی عرفان بت من جبهه ی تو
رهبر حسن حقيقت بخدا روی تو بود
نرسد تا به سراپای لطيف تو گزند
دل من مجمره گردان شب طوی تو بود
عشقری غم مخور از حرف بد انديش که دوش
يار تا پايه ی آخر بخدا سوی تو بود