تا سحر دلگرميم گرمی پهلوی تو بود
راست پرسی در گرفتاريت راحت داشتم
بستر و بالين من خاک سر کوی تو بود
جوره قنديلی مثالش هيچ محرابی نداشت
چشم شهلايی که زير طاق ابروی تو بود
می شنيدم از ختای و از ختن افسانه ها
چين و ماچينی که می گفتند گيسوی تو بود
هرکجا ديدی غزالی می پرستيد عشقري
آن پرستش ها همه بر ياد آهوی تو بود