ساغر عمرت ز گردشهای دوران نشکند
نسبت هر گل که با رخسار زيبايت رسد
تا قيامت رنگ آن گل در گلستان نشکند
لاله رويم را هوای سير گلشن در سر است
ای صبا هُشکن که آن زلف پريشان نشکند
از جفا و جورشان خيلی کمايی ديده ام
تا ابد بازار ناز نازنينان نشکند
گرمی بازار اين شيرين لبان از حد گذشت
رفته رفته قيمت لعل بدخشان نشکند
مختلف افتاده از بس رسم و اوضاع زمان
نيست منظور نظر هر کس که پيمان نشکند
کام دل حاصل نمودن از فلک آسان مگير
کی دهد حلوا به کس تا يک دو دندان نشکند
در ميان لای و گل خير است اگر نانم فتاد
بوتل تيلم درين شام غريبان نشکند
زين سر ره عشقری کی می رود جای دگر
تا سر خود زير پای خوبرويان نشکند