از ره عاشقی خبر نبود
حال مرغ دلم چه می پرسي
در کفم غير مشت پر نبود
ندهم جان به جان ستان هرگز
تا سرم يار نوحه گر نبود
چون قدت با نزاکت و شيرين
سرو و شمشاد و نيشکر نبود
من ز کابل نمی روم جايي
گر بمن يار همسفر نبود
پی سيمينبران مرويد
تا که در کيسه سيم و زر نبود
عشقری مو فتاده در چشمت
ورنه آن شوخ را کمر نبود