یاد آمد آن قد و بالای رعنا، سوختم
داغ بودم سالها از خندۀ لعل لبش
لیک دوش از گریه ی آن چشم شهلا سوختم
درد و داغ انتظارت برق زد بر پیکرم
بر سر راهت چو نی بست زلیخا سوختم
عاقبت عشقت چو مجنون در بیابانم کشید
چون چراغ لاله بر دامان صحرا سوختم
شمع گر در بزم خوبان سوخت برجا سوخته است
لیک من پروانه سان افسوس بیجا سوختم
ناله ی ماهی ز آتش باشد و از من ز آب
کز نگاه چشم پر آبی سراپا سوختم