تنها نه همين امروز چشمم بود عينك دار
عمريست كه آسوده افتاده سر بيمار
اين عينك سنگينم از ديدهء كم بينم
فارغ نبود هرگز چون پاى من از پيزار
افتاد و شكست عينك صد بار ز چشمانم
از بس تكرك خوردم در كوچه و در بازار
پاى خر موچى را صد بار لگد كردم
دَو كارى خوبم كرد آن مردكه ئى خر كار
بسيار نباشد خوب ديدن به سيه چشمان
مژگان چو “ضيا” در چشم افتاد نمايد خار