افسانه و سى سانه

افسانه و سى سانه
افسانه و سى سانه، چهل مرغك به يك خانه
آرام بخواب آرام، اي كودك نازدانه
افسانه و سى سانه
چهل مرغك به يك خانه
مادر پيِ مزدوري، در خانه ى مردم شد
اندر طلبِ روزي، بيچاره پدر گم شد
گريان مكن اي معصوم، كس نيست به كاشانه
افسانه و سى سانه
چهل مرغك به يك خانه
كس نيست كه اشكت را، از ديده نمايد پاك
كس نيست كه بردارد، روي تو ز روي خاك
كس نيست كه بنوازد، بهر تو جرَنگانه
افسانه و سى سانه
چهل مرغك به يك خانه
ما در چقدر از تو، آزار كشد آزار
تا ناز تو را بر جان، بسيار كشد بسيار
تا شربت و شيرت را، آرند غريبانه
افسانه و سى سانه
چهل مرغك به يك خانه
از بس پدر پيرت بار غم دنيا برد
خم شد قد و بالايش،تاكارتوبالابرد
از رنج و غم بسيار، اكنون شده ديوانه
افسانه و سى سانه
چهل مرغك به يك خانه
از آبله ى دست است، شيري كه تو مينوشى
از سلسله ى رنج است، رختي كه تو ميپوشى
از زحمت مزدور است، اين شوكت شاهانه
افسانه و سى سانه
چهل مرغك به يك خانه
ديشب كه تو را سوزان، در آتش تب ديدند
جستند طبيبان را، بسيار و نيابيدند
آماده نشد حتي، يك كاسه خنك يانه
افسانه و سى سانه
چهل مرغك به يك خانه
اطفال توانگر را، بنگر چه كرامات است
غسلش به تپ و خوابش در مخمل و سنجاب است
شامپو و كلونيايش، با چرخ زند شانه
آرام بخواب آرام، اي كودك نازدانه
افسانه و سى سانه
چهل مرغك به يك خانه
استاد احمد ضيا قاريزاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *