عقده تا كى فكنم در دل بيحاصل خويش
حل مگر از دهن يار كنم مشكل خويش
راز گمگشته ى اين قطره خون يا رب چيست؟
كاندرين آيينه باشد همگان مايل خويش
همه را پرعبث و زودگذر پندارم
يا خدا يا به چه مشغول نمايم دل خويش
بايد اين بار گران را به در از دوش افكند
كه به جان آمدم از دورى سرمنزل خويش
به سيه مستى كسى آبروى مى نبرد
آه از آن قلقل بيجا كه شود قاتل خويش
استاد ضياء قاريزاده