اى دختر با تميز مادر
اى لخت جگر عزيز مادر
اى تازه نهال باغ مشرق
اى روشنى چراغ مشرق
اى شرق بساط گلشن از تو
اى چشم اميد روشن از تو
اى نامه ى نا نوشته ى شرق
اى حوروش اى فرشته ى شرق
اى آمده ها به انتظارت
اقبال غبار رهگذارت
اى مادر مهربان فردا
اى كوكب آسمان فردا
زان پيشترك كه مرده باشم
داغ تو به خاك برده باشم
خواهم به زبان مادر انه
پندى دهمت در ين زمانه
پندى دو سه بشنو از من زار
تا بخت شود ترا مدد گار
بنگر كه ز پند من ثمر چيست
روى سخنم به جانب كيست
بشنو كه تو آبروى شرقى
گلدسته آرزوى شرقى
تو معنى و عشق و سوز دارى
ايمان روان فروز دارى
عشقى كه ترا بجان نهادند
بر دختران مغربى ندادند
آن عقل و همه زمانه سازى
تو عشق هزار بى نيازى
الحق كه شوى بروى دوران
ممتاز چو آفتاب رخشان
برخيز دگر كه روز كار است
غافل منشين كه سخت عار است
هشدار كه رنگ و بوى تقليد
مسعود نسازدت به تز ئيد
دنيا نه همين خورست و نوشت
گيتى خرد ست و چشم و گوشت
مكتب برو و سبق بياموز
علمست چو فرض حق بياموز
از جهل گريز و ذلت او
در علم گراى و عزت او
در عصر اتوم و سده بيست
بى علم و هنر نمى توان زيست
بيكار مباش كز عطالت
بيند بيكار رنج و ذلت
بيكارى به تن كسالت آرد
رنج و محن و علالت آرد
رو دامن دانش و خرد گير
از دانش و از خرد مدد گير
اولاد تو تربيت پذير است
اين كار ترا كه نا گزير است
بى علم مجال تربيت كو
بى پاى طى منازلت كو
در دامن مادر خردمند
صد بار نكو نمودى فرزند
وقتى كه گذشت باز نايد
گويند نفس دو دم نپايد
تعمير جهان خراب بستند
اين نقش بروى آب بستن
بگذشته نمى شود اعاده
از حال نماى استفاده
در كشمكش و نزاع هستى
آماده بكن دفاع هستى
در دائره حيات بايد
چون نقطه ترا ثبات بايد
در بحر محاط زندگانى
در زورق اين جهان فانى
زن لنگر و مرد باد بانست
زن بازوى مرد را توانست
زن هادى كاروان هستى ست
زن تكيه ى نردبان هستى ست
در حق و حقوق اجتماعى
در جمله شقوق اجتماعى
سهم زن و مرد شد برابر
اين است وصيت پيمبر ص
در محمل و كاروان هستى
هستند دو همعنان هستى
دو دست ز هم گره گشايد
يك دست صدا نمى برايد
استاد احمد ضيا قاريزاده