ساقى بيا كه دى رفت شد روزگار ديگر
حاشا كه زنده باشيم ما تا بهار ديگر
برخيز و باده آور ، بنشين و نغمه سر كن
كاين عمر مى نيرزد ما را بكار ديگر
هان اى غزال صحرا چشم تو باد روشن
كامروز يار دارد عزم شكار ديگر
اى عشق فرصتت باد كز آه نارسائى
در سينه بر فروزى هر دم شرار ديگر
از كار و بار هستى ياران دلم گرفته
حاشا اگر نمايم اين كار بار ديگر
درياب كاين تك و تاز شايندهء بقا نيست
از گرد ما نخيزد شايد سوار ديگر
بگذشتى و براهت از جان و سر گذشتيم
جانى دگر عطا كن بهر نثار ديگر
استارگان گردون شرمد ضيأ ز چشمم
چون من نيافريدند شب زنده دار ديگر