آب گشتيم و ز موج ما صدائى بر نخاست
تار گشتيم و ز ساز ما نوائى بر نخاست
غنچه را خون ساختيم و لاله را دل سوختيم
زين چمن يك گل چو ما داغ آشنائى بر نخاست
پشت پا خورديم اگر بر خواستيم بر روى كس
گرد ما بيهوده از جائى به جائى بر نخاست
در هزاران كاروان بوى ز پيراهن نبود
از هزاران محمل آواز درائى بر نخاست
بى صدا افتاده از بس ساز پيدا و شكست
ز آمد و رفت نفس آواز پائى بر نخاست
راست گر پرسى نشد سروش بجائى جلوه گر
كز پى اش از هر طرف دست دعائى برنخاست
آهِ بى پروا (ضياء) آخر دهد خاكم بباد
هر كجا برخاست توفان بى بلائى برنخاست