‎بوى پيراهن

‎بوى پيراهن
‎آب گشتيم و ز موج ما صدائى بر نخاست
‎تار گشتيم و ز ساز ما نوائى بر نخاست
‎غنچه را خون ساختيم و لاله را دل سوختيم
‎زين چمن يك گل چو ما داغ آشنائى بر نخاست
‎پشت پا خورديم اگر بر خواستيم بر روى كس
‎گرد ما بيهوده از جائى به جائى بر نخاست
‎در هزاران كاروان بوى ز پيراهن نبود
‎از هزاران محمل آواز درائى بر نخاست
‎بى صدا افتاده از بس ساز پيدا و شكست
‎ز آمد و رفت نفس آواز پائى بر نخاست
‎راست گر پرسى نشد سروش بجائى جلوه گر
‎كز پى اش از هر طرف دست دعائى برنخاست
‎آهِ بى پروا (ضياء) آخر دهد خاكم بباد
‎هر كجا برخاست توفان بى بلائى برنخاست
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *