من آن افسرده گلبرگم كه خون در دل نهان دارم
به لب گر خنده اى دارم بپاس باغبان دارم
ز كنج سينه ام آهى كه خيزد، آتشين خيزد
يكى بنهفته تيرى در كمين اين كمان دارم
چو بلبل عمر ها شد گلُ پرست گلشن فكرم
به لب از راز پنهان شما صد داستان دارم
قدم آهسته نه اى ساربان كز دست شد پايم
جرس بى پرده نالش كن كه من گوش گران دارم
فراغت بى نياز از سايه اى بال همايم كرد
چو مجنون بر سر از موى پريشان سايه بان دارم
مرا بر لوح دل جز نقش بالايش نمى زيبد
از ين بالا بلندى سر به اوج آسمان دارم
خراب افتاده مكتب ها ز تاثير جنون من
كتابى گر بكف دارم ز خشت دوستان دارم
زبان غنچه را در بى زبانى خوب ميدانم
كه من هم در گره يك مشت خون رايگان دارم
سخن گفتن به اين گرمى ضيا بوى جنون دارد
ز سوز دل بود پيدا كه آتش در بيان دارم
طرح گل برگ جنون از استاد محترم محمد اسرائل رويا