شق شد افق و سپيده ى صبح
گرديد فروز ديده ى صبح
بالك زده سوى گلشن آمد
روح آمد و جانب تن آمد
آهسته قدم به باغ بنهاد
از لاله و گل سراغ بنهاد
افروخت لب شكوفه چون شرق
مرغى به ترانه گفت كاين برق
بر قفل سياه شب كليد است
شب سخت سياه و جانگزا بود
گلشن به سياهى آشنا بود
هرچند سياه و دير بنشست
آمد چو سپيده، رخت بربست
اينك ز علايمى كه پيداست
هر سو ز سپيده جوى برخاست
بعد از همه ظلمت و سياهى
خوش آمده نور صبحگاهى
در نااُميدى بسى اميد است
دنيا كه بلند و پست دارد
با شيب و فراز دست دارد
هر درد دواپذير باشد
هر رنج شفاپذير باشد
شب را به جبين اگر چنين است
لبخنده ى صبح در كمين است
گر هجر شراره خيز باشد
اميد وصال نيز باشد
پايان شب سياه سپيد است
استاد احمد ضيا قاريزاده