فصل خزان رسيد و جهان زرد و زار شد
فرش زمردين چمن زرنگار شد
قمرى زبون و سرو سهى گشت واژگون
در مرگ گل عروس چمن سوگوار شد
از دست بُرد جور خزانِ بلا نشان
تاراج گشت گلشن و بلبل فرار شد
گل ريخت، سبزه مرد و درختان خوش قصب
از غارت خزان همه بى برگ و بار شد
از برگ زرد و پرتو ماه پريده رنگ
زيبايى يى عجب به جهان آشكار شد
شبهاى ماهتاب و تماشاى برگريز
بر طبع اهل ذوق بسى سازگار شد
از سيلى صبا سحرگاه تيرماه
رخسار گل كبود چو برگ چنار شد
گر روز و گر شب است به ميزان برابر است
آب و هوا به فصل خزان خوشگوار شد
خوش ميرسد برودت و گرمى به اعتدال
آرى خزان به موسم خود نوبهار شد
گلشن كه بود مأمن بوس و كنار گل
آخر مزار بلبل شب زنده دار شد
استاد ضيا قاريزاده