دوزخ شررى از جگر سوخته ى ماست
خورشيد گلى ز آتش افروخته ى ماست
خوابي است وصال تو كه آيد به شب هجر
مرغي است خيال تو كه آموخته ى ماست
اين ابر سياهى كه گرفته است فضا را
انگاره اى از دود دل سوخته ى ماست
جانم به ستوه آمده در خلعت هستى
اين تنگ قبا چون كفن دوخته ى ماست
ما زنده از آنيم كه تا مرگ بسوزيم
شمعيم و گل داغ تو اندوخته ى ماست
استاد ضيا قاريزاده