خواب پريشان

خواب پريشان
ندارم به دل ديگر ارمان خدايا
‏‎كه در پاى جانان دهم جان خدايا
‏‎دل من كه جز درد بادا حرامش
نجويد به جز از تو درمان، خدايا
‏‎به جز اشك و آهى ندارم گياهى
‏‎چه سازم به اين باد و باران خدايا
‏‎رسيد عمر شيرين به پايان و نامد
شب تلخ هجران به پايان خدايا
‏‎كه جمعيت زلف او را به هم زد؟
‏‎كه دل در برم شد پريشان خدايا
‏‎قيامت كند قايم آن سروقامت
‏‎به هر جا كه گردد خرامان خدايا
‏‎جنون مرا پهنه ى دشت تنگ است
‏‎به تنگ است از من بيابان خدايا
‏‎چه سازم ز هجرش به سوزى كه دارم
‏‎ به اين سوز و سازم مسوزان خدايا
‏‎به عشقش دل من به فرمان من نيست
‏‎دلى ده كه باشد به فرمان خدايا
‏‎به چشم ضيا يك نفس عمر موهوم
شبى بود و خواب پريشان خدايا
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *