مرغ دل از گيسوى او دام دارد
اين مسافر خانهء در شام دارد
حرمت بزم مغان بنگر كه شبها
مستى دارد باده دارد جام دارد
با نسيمى مى رسد شبنم به خورشيد
كى دل زيبا پرست آرام دارد
دست در دستش نهادم خنده زد
شكوهء از بد عهدى ايام دارد
چشم بر چشمش بحسرت دوختم
گفت باغ حسن من بادام دارد
استاد ضيا قاريزاده