ديدم از دور يكى موتر از آن موتر ها
بود راننده آن دختر، از آن دختر ها
دختري شوخ و سيه موى و سپيد اندامى
نغز پوشيده يكى جمپر از آن جمپرها
بازوان برزده و پشت جلو بنشسته
راست مانند يكي شوفر، از آن شوفرها
گفتم اي شوفر زيبا چه شود گر نفسي
كنى ايستاده به يك معبر، از آن معبرها
تا جواز تو و لايسنس تو را بينم باز
كه كنى سير و سفر بهتر، از آن بهترها
گفت ما را كه به كف تذكره هم نيست هنوز
نام لايسنس ببر ، كمتر از آن كمترها
روى زن تذكره و گردن زن لايسنس است
نيست لازم بر شان دفتر، از آن دفترها
ضياء قارى زاده