گفتمش اندر دل شب آه می باید کشید
گفت اگر تصویر خودرا برکشم نزدیک آن
گفتمش پهلوی آن یک ماه می باید کشید
گفت بر رخسار خود تار نگاهت را چه سان
گفتمش در شعله مشت کاه می باید کشید
گفت آنجا سایۀ زلف پریشان چون شود
گفتمش بر دور مه خرگاه می باید کشید
گفت تير ناله ات را در كجا خواهى نشاند
گفتمش در ديدهء بد خواه مى بايد كشيد
گفت نقش آرزو را چون ببندم گفتمش
مشت خونی در دل آگاه می باید کشید
گفت نخل قامتت را زیر بار زندگی
گفتمش با حرف نون همرا ه می باید کشید