به آرزوی دلت ميدهم قسم برخيز
نواي آدم
ستاره كور شد و جلوه زد سحر برخيز
به ياد منتظران را بده خبر، برخيز
بساز مغرب و مشرق فسانه خون شده است
برآ ز پرده و با جلوه ى دگر، برخيز
بيا به مكتب نو درس دلبري آموز
بسازِ تازه بكش نغمه هاى تر، برخيز
گهي ز آئينة شبنم آب گير و بريز
گهي چو ذره به خورشيد كن سفر، برخيز
نواي آدم خاكي هنوز بيسوز است
به ذره ذره ى آن پخش كن اثر، برخيز
قيامت است كزان قامت بلا بالا
بگويمت كه برانگيز شور و شر، برخيز
ضيا ز لاله داغ آشنا بگير سبق
نفس برآر و از اين سنگ چون شرر، برخيز