دلدار به بالین من آمد سحر عید

دلدار به بالین من آمد سحر عید
آورد بصد ناز و نزاكت خبر عید
بر خاستم و بوسه زدم بر سر و رويش
صد شکرکه خشمین نشدآن خوشخبر عید
پیراهن لیموئی و بازوى سفیدش
میساخت خجل رونق شیر و شكر عيد
گفتم که چه زیبا شده ى چشم بدت دور
هوش دار که برویت نیفتد نظر عید
بگذار كه بر پات زنم بوسه و میرم
قربان تو سازم دل بی پا و سر عيد
بر غیر مده بوسه از آن دست صفائی
برجان من زار میفگن شرر عید
امروز که یار آمد عید و طرب آمد
درکوچهٔ ما ورنه نبودی گذر عید
دی بوسه که باقیمت جان بود برابر
امروز بود مفت ز خیرات سر عید
باید که گرفت از دو لب یار دو بوسه
این یک ز شب و آن دگرش از سحر عید
هر کس بتو امروز دهد هديه و عیدی
اهداى ضیا نیست جز این شعر تر عید
استاد احمد ضيا قاريزاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *