اى گلرخ شگوفه دهان، دوست دارمت
اى مه جبين زُهره نشان ، دوست دارمت
منظور من ز جمله بتان در جهان تويى
تا در تن است تاب و توان، دوست دارمت
چشم و چرغ دل همه شب از تو روشن است
اى شمع بزم دلشدگان ، دوست دارمت
در سر به جز هواى قد و قامت تو نيست
اى افتخار سرو قَدن، دوست دارمت
دل داده و جفاى تو بر جان خريده ام
باز آ كه از ته دل و جان، دوست دارمت
با ديگران وفا و به من ميكنى جفا
زيرا كه بيش از ديگران دوست دارمت
خير است گر به پيش منى يا به بزم غير
من بي تو در عيان و نهان دوست دارمت
دارى مشابهت تو به رنگ پريده ام
اى برگ زرد و زار خزان، دوست دارمت
اى نرگس شگفته كه باغ از تو روشن است
مانى به چشم يار و از آن دوست دارمت
باغ و بهار وچشم و چراغ ضيا تويى
جانى و بيش تر ز جهان دوست دارمت
ضيا قاريزاده