ديگ آش

ديگ آش
بس كه ترشم ، رواش را مانم
تلخى ، دود داش را مانم
بى مزه چون دهان بيمارم
بى حسم، مرده لاش را مانم
بس كه مبهوت و سرد و خاموشم
بزمِ بعد از فلاش را مانم
كام من از دهان او هيچ است
كاتبِ بى معاش را مانم
در خروشم ز دوستان دو رنگ
سوختم ، ديگ آش را مانم
چند روز است سخت بيتابم
موجه ى پُر تلاش را مانم
سر و كارم بود به بى مغزان
من كه پنسل تراش را مانم
چند روز است پله بين شده ام
در كف كته ماش را مانم
روزى از روز ها به كار آيم
صندوقِ ريز و پاش را مانم
سخنم از لفافه شد بيرون
اينك اسرار فاش را مانم
استاد سخن احمد ضيا قاريزاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *