‎ز شمع كشته ى دوشينه ياد آر

‎ز شمع كشته ى دوشينه ياد آر
‎الا اى صبح پيراهن دريده
‎الا اى كوچه ى نور، اى سپيده!
‎الا اى بامداد حورپيكر
‎بهشتى حله و گلگونه معجر!
‎الا اى نوربخش خاك تاريك
‎الا اى رهنماى راه باريك
‎بدان گاهى كه رنگ شب زدايى
‎به گيتى، بزم پيرايى نمايى
‎ز بزم خامش پيشينه ياد آر
‎ز شمع كشته ى دوشينه ياد آر
‎الا اى آفتاب عالم آرا
‎ الا اى نوربخش كوه و صحرا!
‎الا اى يكه تاز آسمان گرد
‎نمود دفتر پنهان و پيدا
‎الا برقع گشاى روز روشن
‎الا زرين قباى چرخ مينا
‎بدان گاهى كه پرتو مى فشانى
‎ز بام آسمان تا قعر دريا
‎ز رنگ رفته ى پارينه ياد آر
‎ز شمع كشته ى دوشينه ياد آر
‎از آن شمع كه نور جان برافروخت
‎بسى پروانه دارى كرد تا سوخت
‎از آن شمع كه مغز و جان خود كاست
‎بدين تقريب محفل ها بياراست
‎از آن شمعى كه سوزى در جگر داشت
‎ز رمز سايه و روشن خبر داشت
‎تو اى پروانه گر صاحب سپاسى
‎ اگر آيين الفت مى شناسى
‎بسوز و زان كف خاكينه ياد آر
‎ز شمع كشته ى دوشينه ياد آر
‎استاد سخن احمد ضيا قاريزاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *