شنیدم مفلسی صد ها هنر داشت
وليكن ضعف طالع در جگر داشت
شبی از اتفاق آسمانی
رفیقی داد او را میهمانى
چو پرسیدش ز احوال و علامت
بگفتا از جگر دارم شکایت
بحرمت ميزبان از دور فرمود
كه آلام سگ من هم چنین بود
ولی دادم ز اسعارش مخارج
فرستادم ورا در ملك خارج
بشد آنجا علاج و بهتری يافت
كه باز اينجا مقام سگگری یافت
فغان از سينهء مفلس بر آمد
که از سگ هم مقامش كمتر آمد
(ضيا) از مردم بى زور و بى زر
سگ سر مایدارن است بهتر