رسن بسته سگى قلاده بر دوش
شنيدم از رسن گردن خطا كرد
فرارى شد به سوى جيف مردار
ز چنگ صاحبش خود را رها كرد
شكارى مرد شير افگن به تشويش
نديد از سگ نشان ، هر سو صدا كرد
به جُست و جوى سگ روزى بسر بُرد
به هر جانب تك و تاز ، ابتدا كرد
يكى گفتش فرار سگ نيرزد
كه روزى را به جست و جو هبا كرد
برو كز سگ نخيزد آدميت
نبايد از سگ آهنگ وفا كرد
شكارى خنده ى زد از سر مهر
لب شرين به پاسخ آشنا كرد
كه ما را باك از فقدان سگ نيست
ولى آزار ديگر رو به ما كرد
كه آن حيوان سگ ديوانه ى بود
بسى ديوانگى در روستا كرد
كسى را جامه و عمامه ،بدريد
كسى را پا گزيد و لب سوا كرد
بسى از بستگانم را بيازرد
كه تا در گردنش قلاده جا كرد
كنون كز بند من بر جست ديگر
چها آيا به مخلوق خدا كرد
مرا جويند گى از وى ببايد
كه نگزارم كسى را پا گزا كرد
استاد ضيا قاريزاده