اين شمع را فروغ ز پروانه ي دل است
مشت گليم و ذوق فغاني نداشتيم
غوغاي ما ز گردش پيمانه ي دل است
اين تيره خاکدان که جهان نام کرده ئي
فرسوده پيکري ز صنم خانه ي دل است
اندر رصد نشسته حکيم ستاره بين
در جستجوي سرحد ويرانه ي دل است
غافل تري ز مرد مسلمان نديده ام
دل در ميان سينه و بيگانه ي دل است
علامه اقبال لاهورى
به استقبال از غزل اقبال لاهورى
روشن بنوری عشق تو کاشانهٔ دل است
شب جای روشنانی تو در خانهٔ دل است
یک زره یافتن نتوان در خُم سپهر
آفاق جوشی که به پیمانهٔ دل است
درخودفروشدن زخودی خواستن خدای
این تاب وتب زهمت مردانهٔ دل است
ما گام قاصد از تپش دل شمرده ایم
چیزی نهان به گوشهٔ ویرانهٔ دل است
استاد احمد ضیا قاریزاده