چو شد شصت اندر تن آمد شكست
چو هفتاد شد آلت افتاد و خست
يك نى و صد آسان
يك عهد نه بستى به ضيا تا نه شكستى
پيداست كه مستى
كوته نشد افسانه اى يك نى و صد آسان
يا نى بگو يا آن
به دو انگشت نمى توان آفتاب را پنهان كرد
كى رنجد از كسى دلِ بى اضطراب من
پنهان نمى شود به دو شست آفتاب من
از گهواره تا گور و تخت و يا تا بوت
كودك از گهواره تا گور عار و ننگ والدين
والدين از تخت تا تابوت بر باد شعار
روزگار اى روزگار
گوشت از ناخن جدايى ندارد
بسان شور و ساز از شعر شاعر
ندارد گوشت از ناخن جدايى
در جوى كه آب رفته باز آب ميرود
باز بر جو ميرود آبى كه روزى رفته بود
اين توقع از خداى مهربان داريم ما
….