طالع ناساز

طالع ناساز
‏‎كرده مفتونِ خود آن چشمِ فسونسازم باز
‏‎دوستان مى فتد از پرده برون رازم باز
‏‎فصل گل ميگذرد پنجه ى صياد كجاست
‏‎كه گره باز كند از پر پروازم باز
‏‎سرمه ى حلقه ى چشمان تو اى آفت جان
‏‎زده قفلى به در ناله و آوازم باز
‏‎هيچ نايد به خدا قامت سروم به نظر
‏‎كه ز بالاى بلند تو سرافرازم باز
‏‎چاره ى كار من از دست مسيحا نشود
‏‎آنكه كشته است كند زنده به اعجازم باز
‏‎دل و جان نيست مرا نقد و فنا سرمايه
‏‎ لحظه اى باش كه در پاى تو اندازم باز
‏‎خفته آن چشم سيه بيخبر از حال دلم
‏‎خواب رفته ست ضيا طالع ناسازم باز
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *