ميروم از شهر تان به چشم خونبار
تا به كى خون جگر خوردن
رنج بيهوده به سر بردن
صبح و شامى به هم آوردن
طاقت من طاق شد درين شب تار
دل ز هجران تو آواره
جگر از دست تو صد پاره
آخر از كوه تو يك باره
گريه كنان ميروم چو جوى خونبار
شب كه در گريه برد خوابم
خواب بينم كه برد آبم
چه بلا موجهء بى تابم
نيست سر آهنگ تان قابل آزار