افراشت برون سر از گريبان
افزود به رونق گلستان
از برق تبسمش ببينيد
اطراف چمن شده چراغان
افسرده دل از فشار ايام
وز ديده چكيده خون به دامان
هر دم ز حيا ستيز روى
هر سو نگران، چو چشم حيران
تا كس نبرد به راز او پى
دزديده نفس به زير دندان
سربسته خُمى ست پر ز اسرار
چون پسته به پوست گشته پنهان
………
رازي است نهفته در دل او
رنگ است متاع محمل او
………
اين تازه رسيده مهمان است
نوباوه ى باغ و بوستان است
معصوم و ضعيف و پاكدامن
پرورده ى دست دوستان است
آويزه ى گوش گلبن است اين
كانون اميد باغبان است
اين حرف هنوز زير لب هاست
اين طفل هنوز بى زبان است
گهواره ى خواب راحت وى
در شاخه ى گلبن جوان است
ابر از پى شير دادن وى
هر صبح و مسا گهرفشان است
……..
شبنم زند آب بر عذارش
اين دايه چو مام دوستدارش
…….
طفل است و ز گردش زمانه
تا حال نخورده تازيانه
در دامن مام مهرپرور
بارآمده است نازدانه
نى سيلى باد را پذيره
نى صرصر تند را نشانه
مجذوب نه در فضاى صحرا
مسموم نه از هواى خانه
آلوده نه از نگاه ناكس
فرسوده نه در كف زمانه
چشمى نه كه بنگرد مكايد
گوشى كه نه بشنود فسانه
………..
چون دختركان چشم بسته
در خانه به خويشتن نشسته
…………
از سبزه ى نرم تازه و تر
گسترده به دوش شاخ بستر
هر دم وزش نسيم او را
مر دست نوازش است بر سر
هر قطره كه ابر مى فشاند
او را به لب است شير مادر
با آنكه لب خموش دارد
در طبع وى است خنده مضمر
هر چند هواى غنچگى را
پرورده چو جان پاك در بر
هر غنچه كه در چمن كند گُل
درسيست ز نسخه ى تحول
استاد ضيا قاريزاده