دى با رفيق زنده دلى مهربانكى
بيرون شدم ز خانه چو تير از كمانكى
رفتم به ميله تا بخرم بهر كودكان
پوقانكى و فرفركى، غرغرانكى
ديدم اگر شود بخرم يك دو فرفرك
اما صحيح نبود يكى زان ميانكى
از اختراع تازه فقط بود قيمتى
ديگر تمام ساخته ها هم چنانكى
گفتم به غير فرفرك بى صدا ما
گرديد خوب هر چه ز خُرد و كلانكى
دنيا طياره ساخت، دل ذره را شكافت
ما متكى هنوز به كاغذ پرانكى
گيتى به هر قدم به جلو ميرود وليك
ما همچنان به فكر چنين و چنانكى
باشد كه از خرافات و اوهام بگذريم
اين پنبه بركشيم ز گوش گرانكى
استاد ضيا قاريزاده