فرياد كه آهم به تو تأثير ندارد
راهي به دلت ناله ى شبگير ندارد
قوتى نتوان يافت به جز خون دل از دهر
اين دايه شده پير و دگر شير ندارد
فرياد و فغانِ دلِ ما سازِ خدايى ست
اين شور و نوا هيچ بم و زير ندارد
كافي ست به پا بستن ما زلف درازش
ديوانه ى او حاجت زنجير ندارد
هرگز نتوان بست رهِ آمد و شد را
شه راهِ عدم حلقه و زنجير ندارد
يك آه رسا سر نزد از سينه تنگم
اين است كمانى كه ضيا تير ندارد