اى كبوتر بخراسان برو آنجا كه تو دانى
برسان نامهء اين شاعر دلها كه تو دانى
قهرمان را و بقا را زمن خسته سلامى
بدعا ها كه تو بينى به سجايا كه تو دانى
بوسه زن تربت طوسى و نشاپورى و عطار
خيمه بر مرقد خيام بيارا كه تو دانى
بسرا پردهء والاى امام عربى رو
توتيا آور از آن خاك كف پا كه تو دانى
برو آنجاى كه مر صبح طرب را نبود شام
شب بى روز مرا نور بيفزأ كه تو دانى
تو و اسرار تجلا و سحرگاه خراسان
من و تاريكى و تنهائى شبها كه تو دانى
نغمه بركش برو آنجا كه خداجو رستگانند
فارغ از شيطنت آباد كنادا كه تو دانى
اين شياطين نسبان عاشق عقار و نقودند
نفسى فارغ ازين ننگ بياسا كه تو دانى
بگذاريد كه اين قوم سبكسار بميرد
بگرانبارى باد و خر عيسى كه تو دانى
تا شود زنده مرا خاطره ى چند ، بياور
رفتگانرا خبر از عالم بالا كه تو دانى
استاد ضيا قاريزاده