هان اى گل زرد زعفرانى
تا چند فسرده در جوانى!؟
اى نسخه ى رنج را نمونه
اى آيت درد را نشانى!
در فصل بهار زار و دلگير
در عهد شباب گشته اى پير
افسرده و زار مى نمايى
بيمار و نزار مى نمايى
چون چشم و چراغ بيوه زن ها
پر تيره و تار مى نمايى
بى نور، چو چشم مرده بى نور
رنجور، چو روح خسته رنجور
اى رگ پريده از چه رويى؟
اى گرد جهيده از چه كويى؟
اى اشك چكيده از چه چشمى؟
اى آب فسرده از چه جويى؟
هان! اى دل دهر از تو پردرد
رخسار باغ از تو پرگرد
آنجا كه بهار ميزند جوش
از چيست تو را خزان هم آغوش؟
آنجا كه نشاط عام سازند
تنها تو چرا شوى فراموش؟
آنجا كه لاله رخ فروزد
فانوس تو از چه خيره سوزد؟
زرد است ز بسكه رنگ و رويت
كس وا نكند نظر به سويت
فرياد كه دختران گل چهر
يك روز نمى كنند بويت
چون نامه ى عاشقان ناكام
ناخوانده تو را بپيچد ايام
خوانند چراغ رهزنانت
يا شمع مزار مردگانت
يا چهر پريده رنگ مفلس
يا آه يتيم ناتوانت
عاشق نشده به غم اسيرى
ناباخته دل محن پذيرى
نى بوى خوش و نه رنگ دلخواه
نه جسم رسا، نه جان آگاه
نى برده دلى ز مرغ شبگير
نى جلوه زده به پرتو ماه
نى سايه، نه بر، نه بار دارى
در باغ جهان چه كار دارى
استاد احمد ضيا قاريزاده