گمشدگان

گمشدگان
بار خداوند (ج) ببين حال ما
وين گذر عمر و مه و سال ما
ما كه همان بنده ى پاك توايم
ذره ى نا چيز ز خاك تو ايم
ما كه ترا نيك پرستش گريم
حاجت خود كى بر ديگر بريم
رو به تو آريم كه داور شوى
ره بتو جوئيم كه رهبر شوى
گمشده گانيم در اين تيره خاك
راه پُر از دهشت و ما بيمناك
پاىِ پُر از آبله ى ما ببين
از دگران فاصله ى ما ببين
راه پُر از صولت و كوريم ما
در گروِ خواب سموريم ما
قافله شد واپسى ما ببين
اى كس ما بيكسى ما ببين
محمل شوقست به تندى روان
تند ز ما ميگذرد كاروان
گمشدگانيم و ز پا مانده ايم
چون بخراميم؟ كه وا مانده ايم
كاش در اين پهنه ى پُر دار وگير
لطف عظيم تو شود دستگير
ورنه چنينيم و چنانيم ما
بيخود و گمگشته نشانيم ما
محمل اغيار به تندى رود
توسن ما از چه به كندى رود
آه در اين مرحله تنهاستيم
همچو خسى بر سر درياستيم
را خطر دارد و ما بيمناك
بيم كند بيهده ما را حلاك
قافله شد واپسى ما ببين
اى كس ما بيكسى ما ببين
واپسى و دلزنى و سوز و ساز
منزل ما دور و ره ى ما دراز
سنگ بود اين همه كوه و كنام
خار ره ماست همان خشت خام
ره نتوان برد در ين ريگ و سنگ
با سر شوريده و با پاى لنگ
همچو غريقى كه در افتد به آب
هر طرف آريم همى پيچ و تاب
دست به هر خار و خسى وازنيم
در شب يلدا ره ى صحرا زنيم
بى جهت هر سو تك و پو آوريم
باز به درگاه تو رو آوريم
قافله شد واپسى ما ببين
اى كس ما بيكسى ما ببين
كار شناسان به هوا ميروند
تند چو نو باد صبا ميروند
بحر و برى زير پر آورده اند
نخل صفت بار و بر آورده اند
نور تمدن كه علم برفراخت
ديده ما را ز چه روشن نساخت
آتش صحرا ز چه خاموش گشت
نقش قدم از چه فراموش گشت
از چه جلو رفت ز ما كاروان
ما ز چه مانديم بخواب گران
زين شب ديجور چه آيد پديد
روز چرا باز نگردد سپيد
از بن اين تيره شبِ قير گون
روزِ فرو رفته برون كن برون
قافله شد واپسى ما ببين
اى كس ما بيكسى ما ببين
تا كه در اين مرحله سربر زديم
جز در تو كى در ديگر زديم
يك قلم از خلق بريديم ما
گوشه ى اين بوم گزيديم ما
با همگان از در نخوت زديم
چنه و چانه به نهايت زديم
داغ تعصب ز بس افروختيم
شمع صفت زآتش خود سوختيم
با همه پيمايش ماهى و ماه
فرق نكرديم سپيد از سياه
كيست ز ما بد تر و وامانده تر
از همگان دور تر و رانده تر
كيست چنين خفته بجز پاى ما
چيست چنين تافته جز راى ما
قافله شد واپسى ما ببين
اى كس ما بيكسى ما ببين
زنده به جسميم و به جان مرده ايم
اين قدر از سود زيان برده ايم
روز و شب از خوردن و خوابيم خوش
هفته و مه در تب و تابيم خوش
اين تب و اين تاب كه در جان ماست
تابش پُر خورى و بى مدعاست
فرع گزينيم و زاصليم دور
زين سبب از عالم اصليم دور
اصل مرا باز بگردان به ما
هيچ نيرزد تن بى جان به ما
پاى فرو خفته ى ما را گشاى
راست روى را به من و ما نماى
تا كه نمانيم ز اغيار باز
يك نگه لطف بما كن فراز
قافله شد واپسى ما ببين
اى كس ما بيكسى ما ببين
وهم و خرافات بود كار ما
هيئت نسناس زند خار ما
جنس هوس را بگرو مانده ايم
زين سبب از كهنه و نو مانده ايم
نيست يكى نقطه بروى زمين
كان همه تاريك بود اين چنين
راه روانيكه در ين معبرند
خشك تر از خاكه ى باد آورند
زين همه ياران كهن توز ما
نيست كسى محرم و دلسوز ما
بد نيتى بين كه جلو رفتگان
شاد نگردند ز تعقيب مان
در ره ما خار نشانى كنند
بر سر ما سنگ پرانى كنند
قافله شد واپسى ما ببين
اى كس ما بيكسى ما ببين
ره نسپرديم و زپا مانده ايم
” شهر برون كرده و ده مانده ايم”
گم شده تاثير ز فرياد ما
گريه كند آبله بر ياد ما
سخت پريشان و زبون مانده ايم
بى سپر دشت جنون مانده ايم
ريگ در اين مرحله خار است و بس
آب در دشت شرار است و بس
ره زن ما ديده ى خود بين ماست
خار مغيلان گل بالين ماست
سر گم و گمگشته و گم كرده ايم
توشه ء ره بيكسى آورده ايم
قافله شد واپسى ما ببين
اى كس ما بيكسى ما ببين
اين همه آزار كه دارد كه ما
حال چنين زار كه دارد كه ما
از خلش خار كه در پاى ماست
بهر چه و تابكى و از كجاست
دانه ى ما ريشه نيارد برون
ريشه از اين بيشه نيارد برون
حاصل ما اين همه اوهام چيست
عار چه شد ننگ چه شد نام چيست
عمر بسى رفت و به خوابيم ما
در به در و خانه خرابيم ما
محمل اغيار روان شد روان
زمزمه ى شوق فغان شد فغان
اين من و ما را همه دل مانده است
ناقه ى ما پاى به گِل مانده است
قافله شد واپسى ما ببين
اى كس ما بيكسى ما ببين
استاد ضيا قاريزاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *