بگفت مردك زندانى يى به زندانبان
كه از چه خنده نمايى به ما گنهكاران؟
خطاى ماست نفهميده، از تو فهميده
گران نه چون گنه توست جرم هر نادان
صغيره اى ز تو باشد كبيره بر چو منى
كه فرقهاست به انداز قطره تا توفان
نبود معصيت از ما مگر ز نادانى
نبود مسئلت از ما مگر ز جهل و گمان
ز راه راست فتادن به چاه گمراهى
گناه بيخبرى بُد، نه جرم بيخبران
ز ما كه بيخردانيم فاش شد تقصير
تو هوشيارى و جرمت ز چشمهاست نهان
مرا به سرقه ى نان كرده اند حبس ابد
تو را ز خون كسان هم نباشد هيچ زيان
مرا هريمن غفلت به چاه جهل افكند
تو ديدى و نشدى دور از چِه عصيان
تجاوزى اگر از من به مال مردم شد
تجاوز تو به قانون هميشه هست روان
به چوب پرسد، شاگرد زبده را استاد
بس است مالش گوشى ز طفل ابجدخوان
گناه بيخردان قابل الصلاح بود
خدا نجات دهد از گناه هشياران
استاد احمد ضيا قاريزاده