كاش بارى به فلك جاى چو اجرام كنم
سوى گيتى نظر از روزن اين بام كنم
بر نتابد رم آهوى مرا پهنه دهر
وا نمائيد جهانى كه من آرام كنم
چرخ خود حلقه فتراك بود صيد مرا
گله نى از قفس و شكوه نه از دام كنم
آنقدر نيست شوم تا كه تو آيى بوجود
آنقدر رم كنم از خود كه ترا رام كنم
كاروان شب و روزم بكجا خواهد برد
تا بكى همرهى محمل ايام كنم
باشد آندم كه ضيا يار سر از پرده كشد
روشن از رويش راز سحر و شام كنم