ستم فراق گذشتگان همه داغ بر جگر آورد
كه رود بجانب آسمان كه ز رفتگان خبر آورد
چه شد آنكه زد ز پى جرس بهزار جانكنى يك نفس
بدوم به قافله پيش و پس كه مگر سرى بدر آورد
چه بلاست آفت خاتمه كه جدا كند همه از همه
به حباب بس بود آنقدر كه ز بحر چشم تر آورد
كم و بيش هستى يكنفس تب وتاب يك شررست و بس
نشنيده ام ز سپند كس كه صدا دوباره بر آورد
استاد ضيا قاريزاده