لب گلفام تو ياقوت ترى را ماند
دهن تنگ تو تُنگ شكرى را ماند
بيت ابروت بود مطلع ديوان جمال
قامتت مصرع بر جسته ترى را ماند
صبح روشن بود از شمع رخت شام رقيب
روز من بى تو شب بى سحرى را ماند
نيست بى نام و نشان كشته ات اى دشمن جان
بعد ما هر اثر ما پسرى را ماند
يادگارى خوش نيست بر صياد ز صيد
كه پس از خود به قفس مشت پرى را ماند
هست چون نگهت گل آمدنت پا به هوا
رفتنت عمر به غفلت گذرى را ماند
استاد ضياء قارى زاده