‎من و تو

‎من و تو
‎در دهر يكى بيكس و بيچاره منم من
‎از عشق تو سرگشته و آواره منم من
‎ديوانه و رسواى تو همواره منم من
‎وز طعنه ى اغيار جگرپاره منم من
‎عاشق كُش و بى مهر و جفاكار تويى تو
‎بسيار ستمكار و دل آزار تويى تو
‎عمري است به ديدار تو دل شاد منم من
‎از سير چمن يك قلم آزاد منم من
‎نى وامق و مجنون و نه فرهاد منم من
‎در جوركشى از همه استاد منم من
‎اما به فن دلبرى ممتاز تويى تو
‎در كشور دل پادشهِ ناز تويى تو
‎بى باده به سوداى تو سرشار منم من
‎بى شكوه به جور تو سزاوار منم من
‎بى دانه به دام تو گرفتار منم من
‎چون نقطه اسير خط پرگار منم من
‎صياد جفاكار و ستم كيش تويى تو
‎بيدادگر و شوخ بدانديش تويى تو
‎از ياد سر زلف تو ديوانه منم من
‎اندر كف مشاطه ى غم شانه منم من
‎طعنه شنوى از خود و بيگانه منم من
‎پيش گل رخسار تو پروانه منم من
‎در بزم طرب شمع شب افروز تويى تو
‎خورشيد جهانگرد و جهان سوز تويى تو
‎در دام تو محكوم اسارت كه بود؟ من
‎همواره اسير غم و محنت كه بود؟ من
‎بندى شده ى گوشه ى عزلت كه بود؟ من
‎در زندگى محروم سعادت كه بود؟ من
‎آرام تن و جان من زار تويى تو
‎يعنى كه دواى دل بيمار تويى تو
‎محزون و دل آزرده ى خوى تو منم من
‎چون اشك روان از سر كوى تو منم من
‎محروم ز صهبا و سبوى تو منم من
‎قانع به همين شمه ى بوى تو منم من
‎سروى كه بود از همه آزاد تويى تو
‎يارى كه ضيا را برد از ياد تويى تو
‎استاد ضيا قاريزاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *