‎نعل و ميخ

‎نعل و ميخ
‎نعلى زبان به طعنه گشود و به ميخ گفت
‎كاى خارخار ديده و دل بى حياستى
‎ با ما تو را به قطع مسافت چه نسبت است
‎اى بيخبر تو دور از اين ماجراستى
‎نبود مرا به بود و نبود تو حاجتى
‎ز آن رو كه خُرد و كوچك و بى اكتفاستى
‎ همواره بار پى سپرى ها به دوش من
‎اما تو بار دوش من بينواستى
‎شد راست ميخ و گفت كه عضو من ضعيف
‎ بهر تو لازم است، چرا نارضاستى؟
‎با وصف هرزه گردى و با فرط خود سرى
‎ در حيرتم كه اين همه خودبين چراستي!؟
‎دانى كه گر دمى ز كنارت جدا شوم
‎الحق كه اوفتاده به خاك فناستى
‎گر من نحيف و خُردم و ناچيز و ناتوان
‎با وصف اين بزرگى تو محتاج ماستى
‎هر كوچك و بزرگ به پهناى كائنات
‎تا هست احتياج به هم، همنواستى
‎استاد ضيا قاريزاده
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *