به شادى زى كه دنيا غم نيرزد
هزاران بيش با اين كم نيرزد
دمى را رخصت نظاره دارى
كه گر با غم رود آن هم نيرزد
غنيمت دان دم و بى هوده منشين
مژه بكشاى و خواب آلوده منشين
بزودى كن ز فرصت استفاده
خدا را اينقدر فرسوده منشين
نواى كش كه مجنون تو گردم
غبار دشت و هامون تو گردم
منه بيهوده نقد فرصت از كف
بكن كارى كه ممنون تو گردم
استاد ضيا قاريزاده