نوروز ديگر آمد و سال دگر گذشت
اين يك به شورآمد و آن يك به شر گذشت
تقويم پار كهنه شد و رفت از ميان
سالِ دگر ز عمر من و دهر درگذشت
گيتى تمام بود و نبود خيال بود
در گوش من كه خواند از اين طرفه سرگذشت؟
مشتى خيال بود مرا حاصل حيات
بازيچه بود آنچه به من زين سفر گذشت
صبحم غبار حسرت و شامم سواد يأس
اين پرعبث برآمد و آن پرهدر گذشت
وا حسرتا نگفت به صياد من كسى
كاندر قفس چه حال به اين مشت پر گذشت
پر ديدنى است صحنه ى تمثيل زندگى
اينجا چه پرده ها كه مرا از نظر گذشت
نا ساز بود خلعت هستى مرا ضيا
دلتنگ گشت چون صدفم از گهر گذشت
استاد احمد ضيا قاريزاده