در خانه ام اى شوخ شبى مى شوى مهمان
يانى بگو يا ان
تا عرضه كنم بهر تو قوتى ز دل و جان
يانى بگو يا ان
جاى كه كند شمع رخت شعله فشانى
اى آفت جانى
پروانه رود يا نرود سوى چراغان
يانى بگو يا ان
آيا بود آنروز كه بر رغم جدايى
در باغ بيايى
يك لحظه بگرديم خيابان به خيابان
يانى بگو يا ان
آنجا كه سر سبزه نشينى به لب جوى
اى غنچه اى خوشبوى
پيش تو شكايت كنم از جور رقيبان
يانى بگو يا ان
روزِ كه دهى رخصت ايثار به عشاق
اى شهره اى آفاق
من نيز سراسيمه به پايت بدهم جان
يانى بگو يا ان
اى شانه تو از كوچه اى آن زلف رسيدى
برگو كه چه ديدى
چون من ديگرى بود در آن حلقه پريشان
يانى بگو يا ان
از برق نگاه تو كز آن چشم سيه ريخت
صد فتنه بر انگيخت
آهو بود آواره بيابان به بيابان
يانى بگو يا ان
يك عهد نه بستى به ضيا تا نه شكستى
پيداست كه مستى
كوته نشد افسانه اى يك نى و صد آسان
يا نى بگو يا آن
تصوير استاد با خواهر بزرگ شان ،شايد سال ٢٠٠٠ ميلادى باشد
روان شان شاد و ياد شان گرامى باشد