مانند یک سیگار با کبریت در دادی
ما پارههای دل به راهت ریختیم و تو…
یک دسته گل آخر به دست رهگذر دادی
پرواز را آموختم از چشمهای تو
این کِرم اگر پروانه شد، تو بال و پر دادی
آیا به یادت هست روزی را که میگفتی
قشلاق خالی شد ز آدم… گریه سر دادی؟
گفتی مرا باخود ببر در شهر، پرسیدم
ایل و تبارت؟ پاسخم با چشم تر دادی
زآن بعد چندین بار این دنیا قیامت شد
تو یکتنه تاوان لجهای پدر دادی
…
آی دنیا! یک پیاله شوکرانات چند؟
بر هفت جد من فقط خونِجگر دادی
یحیا جواهری