با یک کرشمه میکدهها را خراب کن
تا حکم عشق ساری و جاری شود به شهر
یک شهریار تازهنفس انتخاب کن
بگذار قصهٔ «علی آباد» کهنه را
دیوانههای شهر خودت را حساب کن
وقتی خدا کریم و رحیم است؛ دل نزن
از شیخ و شاه بگذر و فکر شراب کن
آنکس که آفرید تو را عاشق تو شد
اما نگفت خانهٔ مردم خراب کن
ای دوست بعدِ رفتن بیبازگشت من
عکس مرا در آینه بگذار و قاب کن
یحیا جواهری