که شادی و رقص اینجا با گریه گره خورده
لبها همه خاموشاند، دلها همه در جوشاند
از یاد فراموشاند ـ این قوم دل آزرده
گاهی به عروسی نیز «روضهٔ شهدا» خواند
با همهمه و مستی، ملای پسر مرده
آن دستفروش شهر لتخوردهٔ تبعیض است
محتاج دیالیز است از درد دل و گُرده
کوبیدن سر بر سنگ، عیب است برادر جان!
کِی آب تو را خورده؟ کِی نان تو را برده؟
گیسوی پریشان را کردی تو پریشانتر
در شام هزارستان ای ماه سیهچُرده
یحیا جواهری