تا نشنود خدا هم جیغ و صدای ما را
با سارقان بگویید: چیزی نمانده دیگر
امشب مگر بدزدند زنجیرهای ما را
هفتاد نسل ما را تنها خداست کافی
کاش اژدها ببلعد این کدخدای ما را
تنها الههٔ عشق، فرمان صلح دارد
آگه کنید نسلِ جنگ آزمای ما را
خان قبیله میگفت از سفرههای رنگین،
پُر کرد آخر از خون، گیلاس چای ما را
این رستمان کوچک روزی بزرگ گردند
بر فرق دیو کوبند درد و بلای ما را
یحیا جواهری