گفتم آدمی؛ اما بِه ز دیگران استی
نه، نگفتنم بهتر، زاین کنایه میرنجد
این که دلکشی؛ اما حیف ناجوان استی
دلبری و عیاری هر دو شیوهٔ عشقاند
جان ببخش گاهی هم آنقدر که جان استی
بزم شعر اگر باشد خوب «دکلماتور»ی
در هزارویکشب هم اصل داستان استی
ماه ماه حافظ نیست، شکل دیگری دارد
پس ببخش اگر گفتم ماه آسمان استی
تا غزل نوشتم گفت: باز انتحاری شد
روز سر پریدنهاست از چه سرگران استی؟
وقت دیگری بنویس قصهٔ پریها را
یار در غم جان است، تو به فکر نان استی
یحیا جواهری